قاصدک حرف دلم را تو فقط می دانی،نامه عاشقیم را تو فقط می خوانی،قاصدک هیج کس با من نیست،همه رفتند تو چرا می مانی؟ زمان هیچ وقت دردی را دوا نمیکنداین خود ما هستیم که او رفت و من در حسرت نگاهی پر راز ماندم ماندم تا بیاید و پاسخ دهد چرا چرا تنهایم گذاشت در حسرت پرسیدن این سوال هم ماندم عادت این قبیله این است، روزگاریست که عادت شده ایم خواستم بهت چيزي نگم،تا با چشام خواهش كنم،درا رو بستم روت تا احساس آرامش كنم،باور نميكنم ولي انگار غرور من شكست،ميخواي بري، ، ،اسرار من بي فايده ست.. گاهــــــی مجبـــور ی برای راحــــت کــــردن خیــــال دیگـــــرانخـــود را خوشحـــــــال نشان بــــدیولـــــی چه حیــــف که درونـــــت غوغـــــــاست اشک هایم بویه تو را می دهند چون به خاطره غمه فراغ تو ریخته شده اند... دهان تنهائیم آب می افتد گاهی دوست دارم تو باشی و من همین تنهایی نمیدانی چه عالمی دارد
نظرات شما عزیزان:
به درد عادت میکنیم...
دور آتشی که میسوزی، می رقصند...
دستت را بده تا از آتش بگذریم
آنها که سوختند همه تنها بودند....!
از سر تکرار ،محبت شده ایم.....
برای یک قطره بودنت !
Design By : Pichak |